سه شنبه, 26 شهریور 1392
کد پست : 246
بازدید : 7222
دیدگاه : بدون
آخرین خبرها

نگاهی به دنیای خیام و باده ی خیامی

نگاهی به دنیای خیّام و باده­ ی خیّامی

(به مناسبت 27 شهریور روز شعر و ادبِ پارسی)

ادبیات، خصوصاً شعر، در زندگیِ فردی و اجتماعی پارسی ­زبانان و ایرانیان جایگاه ویژه و بالایی دارد و آنچنان در تار وپودِ جانشان تنیده شده است که می­ توان گفت: این هنر در ضمیرِ ناخودآگاهِ آن­ ها مقامی والا و مقدّس یافته است. به­گونه ­ای که وقتی بر تاریخ و فرهنگِ این سرزمین نظر می­ افکنیم هرکس که اندیشه یا سخنی برای گفتن داشته ­است، لباسِ شعر را بر آن می­پوشانده و در یکی از قالب­ های شعر پارسی آن را بیان می­ کرده ­است. گاهی این اشعار با زبانی سَخته و استوار روایت­گرِ تاریخِ دیرینه­ ی قومیِ آن­ ها می­باشد و یا گاهی با زبانی لطیف برآمده از نهادِ عاشقی دل­سوخته. گاهی مبلّغی از وطن دور افتاده اندیشه­های دینیِ خود را بر این قالب می­ ریزد و گاهی هم ابزاری می­شود برای عارفی شوریده که سالکانِ راهِ حق را به عشق و شور و مستی برساند و یا در خانه­ای نوایِ لالاییِ مادری است بر گهواره­ی نوزادش. یک وقت در خدمتِ مدح و رثایِ ممدوحی در می­آید و وقتی دیگر چُنان گزنده می­ شود که ظالمان و ریاکاران را از آن امانی­ نیست.

شعر ـ این هنرِ مقدّس ـ آن­ چنان با روحِ ایرانی و زبانِ پارسی گره خورده است که می­ توان زبانِ پارسی را زبانِ شعر نامید، آن­چنان که زبانِ آلمانی زبانِ فلسفه است؛ چرا که وقتی یک پارسی­زبان سخن می­گوید، خود به­خود سخنِ او آهنگین و دارای ریتمی موزون می­ گردد و به­ طورِ ناخودآگاه کلامش آغشته با صنعت­ هایِ شعری و شگرد های بیانی می ­گردد. این هنر چُنان با فرهنگِ این مردم گره خورده­است که همان ­گونه که با خواندنِ رُمان­های روس و یا بررسیِ نقاشی­های برزیل می­توان به فراز و فرودِ تاریخِ آن­ ها پی بُرد، با خواندنِ سروده­های پارسی هم ـ از آغازِ ادبِ پارسی تاکنون ـ، می­ توان تاریخ و سیرِ حرکتِ فرهنگِ پارسی و ایرانی را شناخت و شناساند. و باید گفت بر همین پایه و اساس است که بیشترینِ سرآمدانِ این سرزمین ـ از دیرباز تاکنون ـ شاعران و نویسندگانش بوده­اند.

در خصوصِ این روز (27 شهریورماه، روزِ شعر و ادب پارسی) نخست آهنگِ آن داشتم که قسمتی از سخنانم را که تحتِ عنوانِ "جامعه­شناسی شاهنامه" در سعدآباد به مناسبتِ بزرگداشتِ فردوسی ایراد کرده بودم تنظیم کنم، ولی آن­چنان که باید و شاید وقت با ما یار نشد و ناگزیر خود را از دنیای حَماسه و اسطوره به در کشیدیم و لاجرم شرم­سارِ استاد توس گشتیم. در همین ایّام یکی از دوستانِ دیرینه (آقای مجتبی عسکری) به رسمِ همدلی فصلنامه ­ی گران­سنگ(و البته گران­قیمت) بخارا را هدیه آوردند، هی از ما انکار و از عسکری اصرار، تا سرانجام پذیرفتیم. بنده­ی حقیر هم که هم­ چنان روزگارِ خود را عاطل و باطل سپری می­کند و معتادِ کاری بَس جان­کن به نامِ مطالعه شده است به پاس­داشتِ این نعمت اول خدا و سپس عسکری را شکری ملوکانه نهادیم. هر از چندگاهی که سری به بخارا می­زدیم شبی چشممان به گزارشِ شهاب دهباشی از شبِ حکیم عمر خیّام افتاد، پس از خواندنِ آن قسمت به فکر آن افتادم که در خصوصِ ذهنِ جست­ و جوگرِ خیام و ماجرای پایان ­ناپذیرِ باده و شراب در شعرِ پارسی قسمتی از این متنِ سَخته و سنجیده را به مناسبتِ روزِ شعر و ادبِ پارسی خدمتِ مسئولین سایتِ ولایت ببرم، شاید مقبولِ طبع و خاطرِ مخاطبانش افتد. «اِن شاءَ اللهُ عَزّ وَ جَلَّ».

یار دیر و دل اسیر و وقت تَنگ و پُی مو لَنگ پام بیو ای عشقِ بی­پَروا که تنها نِمتِرُم.

(سید طالب هاشمی)

متنِ زیر سخنانِ دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی و استاد بهاء­الدین خرمشاهی برگرفته از گزارشِ آقای شهاب دهباشی از شبِ حکیم عمر خیّام می­باشد که در روز دوشنبه 9 اسفندماه 1389 در سالنِ اجتماعاتِ پارک وَرشو صورت گرفته است. متنِ کاملِ این گزارش در شماره­ی 82 فصلنامه­ی بخارا صص 692 – 684 به چاپ رسیده است.

     

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی ضمنِ برشمردنِ اهمیت خیّام در فلسفه و ادبیات و شعر مروری دارد بر دنیای فلسفی خیام: «خیام یک نظریه­پرداز نیست، و به هماهنگی میان نظر و عمل و ضرورتِ آن در زندگی که فقط با صدق و راستی شکل گیرد می­ اندیشد.

شک نیست که خیام یک ریاضی­ دانِ برزگ بوده و در علم بر مرتبه­ ای بالا دست یافته­ است. اما خیام فیلسوفی است که اهلِ ادب هم بوده است. خودِ انتخاب وزنِ رباعی نشان می­دهد که خیام می­خواسته اندیشه­های فلسفی و تفکراتش را در قالبِ یک ژانرِ ادبی بیان کند.

من خیام را متفکری بزرگ می­دانم. ذاتِ او و فکرِ او طرح پرسش است . پرسش به قدری در پرسش مهم است که می خواهم بگویم: نترس و بگو تفکر، یعنی پرسش. کار اصلی خیام طرحِ پرسش است و کوشش برای یافتنِ پاسخ. و نتیجه هم چنین بود. او هم پرسش می­کند و پرسشگر است.

در آشنایی با تفکرِ خیامی حقارت­ های انسانی شکسته می­شود. خیام حقارت­ ها را می­شناسد . انسانِ نگران و انسانی که در شکست­ های کوچک غوطه­ور است، همین­جاست که ما در برابرِ خیام سرِ تعظیم فرود می­آوریم چون متوجه می­شویم او چقدر بزرگتر از ماست. بنابراین تا زمانی که دردمندی خیام از انسان نباشد، درکِ خیام مشکل است. خیام قاعده نیست، اصلاً در متفکرانِ بزرگ، ما نمی توانیم قاعده درست کنیم. در واقع تقلید از زندگی و اسلوبِ خیام خوش آیند نیست، اما اگر کسی به دردمندی خیام مبتلا باشد، در واقع خودش یک خیامِ دیگر است. خیام از سرِ دردمندی سخن می­گفت. خیام با تمامِ وجود از انجماد گریزان است. او همواره در حالِ تفکرِ فکری است و در حالِ تفکر و در پی تفکر جلو می­رود. خیام صاحب ابتکار است، حتی اهلِ ابداع. به این جهت است که تمامِ تاریخ و فرهنگِ ایران در او درونی شده است. خیام با بیرونِ خودش در تعارض است. یکی از رباعیات مهم خیّام را با هم بخوانیم:

جامی است که عقل آفرین می­زندش صد بوسه ز مهر بر جبین می­زندش.

این کوزه­گــرِ دهر چنین جامِ لطیف، می­سازد و بـــاز بر زمین می­زندش.

جام همان انسان است که عقل به زیبایی ­اش آفرین می­گوید و او را بوسه باران می­کند. جامِ جهان ­نما نیز گوهرِ آدمی است. در واقع خیام با تعبیر "کوزه­گرِ دهر" سازنده را دهر می­داند. این خیلی معنادار است که خیام دهر را کوزه­گر می­داند که می­ سازد و بر زمین می­زند. او در واقع می­پرسد که آیا این عمل لغو نیست که دهر می­ سازد و بعد می­ زند و می­ شکند؟ ساختن و شکستن چیست و چگونه؟»


 

دکتر غلامحسین دینایی ، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران

استاد بهاءالدین خرمشاهی نیز طی گفتاری به اشعار خیام می­ پردازد و «باده» را که یکی از مضامین همیشگی رباعیات خیام است مورد بررسی قرار می­دهد: «یکی از مضامینِ همیشگی رباعیاتِ خیام، توجه و اعتنای بسیار به باده و خطاب­های مکرر به ساقی است. اگر اشاره­ ها و مضمون­ سازیهای خیام در پیرامون باده، و ستایشِ مستی و بی­خبری در رباعیاتِ او، به معنی حقیقی گرفته شود، از خیامِ ژرف­اندیش که حکیم و ریاضی­دانی والامقام و به احتمالِ بسیار شاگردِ ( و در غیر این صورت پیرو فلسفه­ ی) ابن­ِسینا بوده است، چهره­ی فردی بی­ مسئولیت و لاابالی و دائم­ الخَمر و لذت­ باره و مَی­ پرست و تلف­ کننده­ ی وقت و عمر و کار و کارنامه ارائه می­دهد. در شعرِ حافظ هم اشاره به مَی و مطرب و تصویر و توصیف می­خانه و خرابات بسیار است. ولی قطعِ نظر از اینکه این دو بزرگ و بزرگوار دخترِ رز(شراب) را به عقدِ خود درآورده باشند یا نه، از تعمّق در شعرشان برمی­آید که باده­ای که می­ستایند و بر محورِ آن چه بسیار مضامین و معانی ژرف پدید می­ آورند، غالباً بالصراحه باده­ ی انگوری نیست. بلکه به تعبیرِ راقمِ این سطور باده­ی ادبی است. یعنی باده­ ی مجرد و انتزاعی و زیبایی­ شناختی و هنری و هنر آفرین.

پژوهندگانِ پیشین هم به این حقیقت توجه داشته­اند. شادروان فروغی در جایی از اوایل مقدمه ­اش در همین مجموعه­ی حاضر می­گوید: کسانی که از رباعیاتِ خیام استنباط می­ کنند که او شراب­خواره و فاسق بوده است اشتباه و سطحی­ نگری می­ کنند و غافلند از اینکه "در شعر غالباً مَی و معشوق به نحوِ مجاز و استعاره گفته می­ شود. و از این بیان مقصود آن تأویلات خُنک نیست که مثلاً در شعرِ حافظ میِ دو ساله را به قرآن و محبوبِ چهارده ساله را به پیغمبر(ص) تأویل می­ کنند، ولیکن شک نیست که در زبانِ شعر غالباً شراب به معنی وسیله­ ی فراغِ خاطر و خوشی یا انصراف یا توجه به دقایق و مانند آن است. وقتی که خیّام می­گوید: دَم را غنیمت بدان و شراب بخور که به عمر اعتباری نیست، مقصود این است که قدرِ وقت را بشناس و عمر را بیهوده تلف مکن و خود را گرفتار آلودگی­های کثیف دنیا مساز.

بزرگانی از معاصرانِ خیّام به او کمالِ احترام و حرمت را می­ نهاده­ اند و او را "امام" و "حجه­الحق" می­خوانده ­اند و "هیچ­ یک می­خوارگی و فسق و فجور یا فساد عقیده یا بی­مبالاتی به او نسبت نداده­اند" و بزرگانِ پارسایی از معاصران مانند حاج ملا هادی سبزواری (و در اعصارِ جدیدتر مانند علامه طباطبایی) را می­شناسیم که بیشترین فاصله را از می و مطرب و عیش و عشرت داشته­اند، اما صورتِ ظاهر و مضامین شعرشان مانند شعرِ حافظ یا خیّام اشاره به باده یا معشوق یا مغنی و مطرب دارد.

علی دشتی در دمی با خیّام همین نگرش را دارد و شأنِ خیام را بسی بالاتر از تبلیغِ فسق و فجور و می­خوارگی بی­ بندوباری می­ داند: "نسبت دادنِ رباعی­هایی به وی که مبنای آن صرفاً تجاهل به فسق است و یا بر تحقیرِ مبانی شرعی قرار دارد، اشتباه محض است". در اینجا این سئوال پیش می­آید که چرا خیّام و حافظ اگر اهلِ مَی و معشوق و مطرب و لذت­ پرستی نبوده­ اند، در شعرشان مدام از این عناصر سخن می­گویند و تار و پودِ شعرشان درهم تنیده از مَی و معشوق و مطرب است؟ پاسخش این است که این اندیشه­ ورانِ هنرمند یا هنرمندانِ اندیشه ­ور اگر اهلِ فسق نبوده ­اند، اهلِ زهد و زهد فروشی هم نبوده­اند و نمی­خواسته­ اند هم که مانندِ ناصر خسرو یا ابنِ یمین از پند و پارسایی سخن بگویند. این هنرمندان به ارزشِ زیبایی­ آفرینیِ مَی و معشوق و مطرب توجه داشته اند. و طرفدارِ نظریه ­ی هنر برای هنر بوده­ اند و قدرِ شعر را بالاتر از آن می­دانسته ­اند که وسیله و در خدمتِ مقاصدِ غیرِ هنری ـ ولو اخلاقی ـ باشد. در غیرِ این صورت چگونه می­ تواستند بدون این زیبایی­ ها و ظرایف، شعرِ زیبا و ظریف بسرایند. زیباییِ مجرد هم که قابلِ تصور و تصویر نیست، لذا باده­ ی ادبی را دستمایه­ ی هنرِ والای خود ساخته­ اند و در یک کلام "از خنده­ی می" نباید "در طمع خام افتاد" در واقع و به تعبیری دقیق تر و معنوی ­تر، پرداختنِ این اندیشه­ ورانِ والا، به این مضامین، در حکمِ "کلّمینی یا حمیرا" و "کلّم الناس عَلی قدرِ عقولهم" است.»


 

استاد بهاالدین خرمشاهی ، قرآن پروژه و حافظ پروژه

چند رباعی از خیّام:

تا چند اسیــرِ رنگ و بو خواهی شد؟ چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟

گر چشمه­ ی زمزمی و گر آبِ حیات، آخــر، به دلِ خاک فرو خــــواهی شد.

 

گویند هر آن کسان که با پرهیزند: «ز آن سان که بمیرند، بدان­سان خیزند»

ما با مَـــی و معشوق بدانیم مدام. تا بو که به حشرمان چنـــــان انگیزند!

 

ای دل! تو به اسرارِ معمّــــا نرسی؛ در نکتـــه­ ی زیرکانِ دانـــــا نرسی.

اینجا به مَی و نُقل، بهشتی می­ ساز، کانجا که بهشت است، رسی یا نرسی.

 

مهتـــــاب به نـور دامنِ شب بشکافت؛ مَی نوش؛ دمی بهتر از این نتوان یافت.

خوش باش و میندیش؛ که مهتاب بسی، اندر سرِ خاکِ یک به یک خواهد تافت.

 

 

سالن اجتماعات پارک ورشو

*­ دو شعر از فرزاد شجاع و حسن سعیدی­ فرد که به مناسبت "روزِ شعر و ادبِ پارسی" در آدینه­ های ادبی دورودگاه خوانش شده­اند:

مرگ پایانِ ما نیست

وقتی رؤیاهایمان را

حتی،

باران نمی­ شوید

این خاک پُر از خاطره است

و ما

دوش­ به­ دوشِ مرگ

خود را

در آینه ورق می­زنیم. (فرزاد شجاع)

 

«نوایِ باغ»

در صبحِ دلگُشا،

باغ با نوایِ پرنده­ ها لبخند می­زند.

گلِ شقایق همراه با نسیم،

آهسته، آهسته آهنگ می­زند.

سایه­سارِ مهربانِ ابر،

خبر از بارشِ باران می­ دهد.

 

بلبلی بر شاخه­ی نخل،

گنجشکی پایِ جویباران،

کبوتری هم­خانه با گُل،

بر خانِ طبیعت زنده می­ کند یادِ بهار را.

 

چشمه­ ی نور جاریست؛

چهچه­ ی کبک­ ها؛

صفایِ علفزارها؛

گازِرین1 پنهان زیرِ بوته­ ها.

گلِ قاصدک؛

رقصِ نسیم؛

پاورچین، پاورچین،

گذارِ قافله­ جِلِنگوها2 تا غنچه­ی گُل.

 

درین لحظه­ ها

همراه با موسیقیِ بارش،

یادِ تو، نامِ تو

هر دَم

تا چشمه­ های امید،

همسفرم خواهد بود. (حسن سعیدی­فرد)

 

پی­نوشت­ها

1.­ حشره­ ای خاکستری­ رنگ که در فصلِ بهار در گندم­زار ها پیدا می­شود.

2.­ نام کفشدوزک در گویشِ دشتستانی.

**­ شعر آقای شجا ع از دفتر قشنگ­ترین گناه منی(دومین دفترِ شعرِ چاپ شده از شاعر) برداشته شده است. قابل توجه است که "آدینه­ های ادبی" هم­چنان چشم به راهِ دوستانی است که دستی در ادبیات دارند و یا علاقمند به دنیای ادبیات می­ باشند. چرا که با هم­کاری و هم­یاری، می­ توانیم در بالا بردنِ توانایی ذهن و زبانِ خود کامیاب باشیم. سپاس فراوان از سایتِ دورودگاه.

 

با صبا افتان و خیزان می­رویم تا کویِ دوست وز رفیقانِ ره استمدادِ همّت می­ کنیم.

(حافظ)

یعقوب فــولادی / دورودگـــــــــــاه

شهـــــــــــریورماه 1392 خورشیدی

 

درباره نویسنده

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0

دیدگاه (0)

کسب رتبه 0 ستاره ، از 5 ستاره ، از مجموع 0 نظر ثبت شده
هنوز هیچ دیدگاهی ارسال نشده است.

ارسال دیدگاه

  1. ارسال دیدگاه به عنوان مهمان ثبت نام یا ورورد به ناحیه کاربری.
امتیاز به این پست:
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک موقعیت شما
لطفا کد امنیتی زیر را وارد کنید
امروز : پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 18:53 ب ظ