شنیدستم که جبهه گل هزاره / زمین از خون غلامی لاله زاره / خبر بر مادر پیرش رسانید / غلامی یکه و دشمن هزاره / خدا داند که دستش پی قطاره / اگر دشمن به خاکش پا گذاره / در این صحرا دوان است همچو آهو / غلامی همچو شیر در پی شکاره / بگفتا من نمی خواهم بهشت برترین را / اگر جسمم شود صد پاره پاره / به دل گوید شوم من کشته دین / نمی دانند غلامی صد هزاره / اگر گیرم مسلسل را به دوشم / شوم پیروز چون عباس گونه / خداوندا نگه دارا تو رهبر / غلامی چون سلاح بر دوش داره. شعر از عبداله شیخی
نام : اكبر
نام خانوادگي: غلامي
نام پدر: علي
تايخ تولد : 1341
محل تولد: درودگاه
تاريخ شهادت : 16/1/62
محل شهادت: پيرانشهر
زندگینامه :
اكبر غلامي فرزند علي در سال 1341 در خانواده اي محروم و متدين در روستاي درودگاه از توابع بخش سعدآباد متولد شد. در شش سالگي پا به مدرسه گذاشت. او با استعداد بود ولي به دليل فقر از ادامه تحصيل باز ماند و در كنار پدرش به كار كشاورزي و كارگري پرداخت وي صله رحم و كمك به مستمندان را در حد يك انسان متعهد رعايت مي كرد. هيچ گاه كسي از او ناراحت نمي شد و مسئوليت هاي محوله را به خوبي انجام مي داد. شخصي با جرات و با حوصله بود.
در سال 1356جهت تأمين معاش عازم كويت شد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي به وطن باز گشت. او به امام امت و انقلاب اسلامي بسيار علاقه مند بود و بارها مي گفت: بايد عظمت امام را در كشور هاي خارجي جست. در سال61 خدمت مقدس سربازي را در كرمان آغاز كرد پس به لشكر 64 اروميه منتقل شد و در جبهه پيران شهر به مبارزه با مزدوران بعثي و ضد انقلابيون كرموله دمكرات پرداخت.يك بار ديگر رزمندگان در محاصره دشمن قرار مي گيرد و شجاعانه مقاومت مي كرد و حاضر به تسليم نمي گردد و تا سرانجام در تاريخ 16/1/1361در عمليات والفجر 2 در جبهه پيران شهر به در جه رفيع شهادت نائل مي گردد .
روحش با ارواح شهداي كربلا محشور و راهش پر رهرو باد.
شهيد اكبر غلامي فرزند علي متولد 1341 در مورخه 16/1/1362در منطقه پيرانشهر به درجه رفيع شهادت نائل گشت.
اینجا جای تو نیست ؟!
از پانزده سالگی با اکبر با هم بودیم. برای کار یا تفریح . تا وقتی که زمان سربازی رفتن اکبر فرا رسید. اول نمی خواست کسی چیزی بداند. من (علی کرم ) به او گفتم : اکبر هر چی خواستی برای مخارج به تو پول می دهم. گفت : موضوع این نیست. خیلی اصرار کردم برایم تعریف کرد.
اکبر گفت : خواب دیدم امام زمان (عج) مرا دعوت کرده می فرمایند :اینجا جای تو نیست و باید مقداری از راه را طی نموده تا شما را نزد خودم جای دهم. گفتم : اکبر جان به امید خدا خیر است . نگران نباش .بعد از رفتنش به جبهه خبر شهادتش آمد. ( راوی علی کرم حسینی نژاد) برگرفته از کتاب خاطرات شهدای روستای درودگاه ای کاش جای او بودم...
عبداله شیخی شاعر روستای درودگاه در وصف شهید اکبر غلامی چنین می گوید :
آن غلامی چون که از محدوده اعصار گذشت/ بر سرش عشق حسین از پشت سنگرها گذشت / کوله باری سیب سرخ دوستی آورده بود / بی صدا ، اما چو شیر از حوزه عرفان گذشت / مثل اشکی از نگاه آسمان باریده بود / با صلابت همچنان از جان شیرینش گذشت / این مسافر در میان زورقی دردی غریب / پله پله از میان سیم خاران چون گذشت / در حضور آینه دستی به روی سینه داشت / بر ستاره بوسه زد از سردی دوروان گذشت / خنده کر آن کفتر خونین پر و با خود گفت / کی توان از جرم این شیاد ها آسان گذشت / می روم تا با غریب سر جدا گیرم قرار / همچو او از مال و جان و دوستان باید گذشت / نازم این عاشق آزاده میدان نبرد / که سری مست ، لبی شاد و دلی دریا داشت / ای خمینی افتخارت باد از این لاله ها / سر جدا ، پیکر جدا وردی به زیر لب داشت
دیدگاه (0)
ارسال دیدگاه