شنبه, 24 فروردين 1392
کد پست : 104
بازدید : 4938
دیدگاه : بدون
آخرین خبرها

شب شعر در روستا به مناسبت شهادت حضرت فاطمه (س)

شب شعری به مناسبت بانوی مکرم اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) در روستای دورودگاه برگزار شد. این مراسم به همت هیئت عزاداری ثارالله حسینیه اعظم به اجرا در آمد.قابل ذکر است که این مراسم در سالن آمفی تئاتر سیدالشهدا حسینیه اعظم برگزار شد.

 

این مراسم با تلاوت آیاتی چند از کلام الله مجید توسط حافظ کل قرآن ، علی مشایخی شروع و مجری این برنامه را آقای ابراهیم باقزی حقیقی بر عهده داشت. در ابتدای این مراسم آقای حاج حسن فخاری طی سخنانی ، ضمن خوش آمد گویی به همه مهمانان ، ایام غم بار شهادت حضرت فاطمه (س) را به همه آنها تسلیت گفت و در پیرامون فرهنگ و ادب فارسی سخنانی را ایراد نمود.


گفتی است که مهمانان ویژه این برنامه شاعرانی چون: آقای حسین دارند ، دکتر مجید عابدی ، آقای غلامرضا راستان ؛ آقای مسعود عرب زاده.. و شاعرانی چون آقای حاج غلامرضا عادلی نسب ، حاج باقر اقتداری ، ابراهیم باقری حقیقی و علی نوروزی شاعرانی از خود روستا حضور داشتند.

 

 

در زیر بخشی از اشعار شاعران را برای بازدیدکننده گان قرار داده ایم.

 

قطعه شعری از جناب آقای غلامرضا راستان :



دامن دل را غبار غم گرفت

 

بر فضای باغ جان ماتم گرفت

 

آه امشب دیدگان تر می شوند

 

دست ها برسینه وسر می شوند

 

آسمان رخت عزا پوشیده است

 

خاک خسته اشک غم نوشیده است

 

غنچه را ختم رسل پژمرده است

 

باغ از پژمردنش افسرده است

 

چشم حق را می برد سوی علی

 

او که سرمست است از بوی علی

 

او به روی بام شب مهتاب بود

 

بر کویر زرد تشنه آب بود

 

سوگ جانکاه عزیز خاتم است

 

در نگاه شهر یثرب ماتم است

 

هجرتش آتش به جان ها می زند

 

شعل ها بر آسمان ها می زند

 

از فراقش روشنی پرواز کرد

 

شب دوباره چادرش را باز کرد

 

شادی از آل علی پر می زند

 

شیعه خاک زرد بر سر می زند

 

یاد او هر لحظه با دل آشناست

 

در فراقش خانه ی دل بی صفاصت

 

اشک ها از چشم ها جاری شود

 

یاد او آهنگ بیداری شود

 

آمده برخاک خسته از شبت

 

تا که زیر پا نهد تبعیض زشت

 

ابراهیم باقری حقیقی : زبان حال مولا علی (ع) و حضرت زینب(س) در سوگ حضرت فاطمه (س)



فاطمه چشمان خود را باز کرد

 

زینب نالان خود را ناز کرد

 

گیر در آغوش خود ای نور عین

 

زینبیت را حسن را با حسین

 

بند از بند کفن باز شد

 

دست با بند کفن همراز شد

 

در بغل بگرفت اطفال پریش

 

قلب مولا زین محن بس گشت ریش

 

زآسمان آمد صدا ای بوالحسن

 

کن جدا اطفال بر وجه حسن

 

عرش لرزان گشت چونان صحنه بدید

 

آسمان پیراهن از این غم درید

 

ناله از کروبیان ز افلاک خاست

 

هم ز حیدر هم شه لولاک خاست

 

آنکه تاب از دست داده حیدراست

 

فاتح بدر حنین وخیبر است

 

زینب آمد اشک بابا پاک کرد

 

پاک دامانش ز گرد و خاک کرد

 

دست خود را کرد دور گردنش

 

داد بوسه بر رخ همچون مهش

 

خویشتن را وقف بابا کرد او

 

با کلام خویش غوغا کرد او

 

گفت قرآن تو بی کوثر شده

 

بهر احمر خالی از گوهر شده

 

گر نبودی ، فاطمه کوثر نبود

 

نام تو بی فاطمه حیدر نبود

 

آنکه با اعما سخن مستور کرد

 

بهر نسوان این عمل دستور کرد

 

بود عامی امامت فاطمه

 

عامی خط ولایت فاطمه

 

از کلامش لرزه بر مسجد فتاد

 

بند ز دست علی او برگشاد

 

چون که بابا اذن جنگیدن نداشت

 

قبضه شمشیر را او وا گذاشت

 

دشمن دون زین خبر آگاه شد

 

ناکسان را دومی همراه شد

 

آیه ی تطهیر رفت از یادشان

 

لشکر ابلیس شد همراهشان

 

جمع هیزم کرده واندوختند

 

آتشی بر روی درب افروختند

 

بس لگد بر درب و هم پهلو زدند

 

میخ در بر سینه بانو زدند

 

مادرم مجروح شد بیمار شد

 

روز روشن پیش چشمش تار شد

 

در میان بستر افتاد از تعب

 

للعجب از امت دون للعجب

 

گیسوانم روز آخر شانه داد

 

ناله ای چون آستن حنانه داد

 

جامه نو بر تنم پوشید او

 

بهر خوشحالی من کوشید او

 

روز آخر نان برایم پخت او

 

حرفی از جنس وصیت گفت او

 

از حسینم از حسن هم از ولی

 

از غریبی های بابایم علی

 

حال دستم کوته از دامان اوست

 

آسمان نالان از آن فقدان اوست

 

صبر باید گرچه قلبی پر زخون

 

چون خدا گفته الیه راجعون

 

راه او پوید حقیقی گر به دهر

 

کی شود دنیا به کامش همچو زه


شعر از جناب آقای حسین دارند :


میان آن در ودیوار ماند پهلویش

نشاند دست کسی داغ لاله بر رویش

همان کسی که به تکرار تازیانه و درد

کشید طرح گلی روی زخم بازویش

کبود روی کبود آسمان به خاک افتاد

که سوگوار بپوشید پرند گیسویش

سکوت ما دست خدا را کشان کشان می بست

کسی که شیر قضا می گرفت آهویش

دخیل چشم علی گریه بود وبی هنگام

میان اشک فرو می چکید بانویش

تو ذوب می شدی وخرکمان پشت علی

مدینه هیچ نیاورد خم به ابرویش

شکست بی تو ناگاه تکیه گاه علی

تکید سرو بلندی ای باغ مینویش

کدام شعله، نسیم بهشت را گم کرد

که شد به خاک شبی مخفیانه شب بویش

به هیچ زخم نلرزید بی ستون آن شب

چه دیده که لرزید بی تو زانویش

هنوز می رسداز لابه لای نخلستان

صدای قمری دوری که سوخت کوکویش

بخواب فاطمه جان شب هنوز بیدار است

بخواب زوزه گرگ است بانک هوهویش

شعر از جناب آقای دکتر مجید عابدی:


 

ک

نار سرزده های بقیع

 

چه می شود دل من هم کبوتر باشد

 

برای من دل پیغام آوری باشد

 

به بال شوق بگرید در این چمن شاید

 

نشان مانده ی قبر صنوبری باشد

 

چه بوستانی غریبی! بعید می دانم

 

بهشت روی زمین جای دیگری باشد

 

چقدر ابرهه باریده است بر این باغ

 

که غنچه غنچه اش آه مکرری باشد!

 

بقیع وکعبه برای طواف یکسانند

 

اگر نگاه بنی هاشم تری باشد

 

برای زمزم این خاک سعی خواهم کرد

 

تمام چشم ودلم پای هجری باشد

 

مدینه کوفه تر از شام بی وفایی هاست

 

خدا کنه به بیابان ، به غم دری باشد....

 

بازدید گان گرامی هر گونه اشکالی در تایپ اشعار وجود دارد می توانند در قسمت نظرات یا سامانه پیام کوتاه 1000000123456 به ما اطلاع دهند. با تشکر مدیریت سایت

{jcomments on}

درباره نویسنده

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0

دیدگاه (0)

کسب رتبه 0 ستاره ، از 5 ستاره ، از مجموع 0 نظر ثبت شده
هنوز هیچ دیدگاهی ارسال نشده است.

ارسال دیدگاه

  1. ارسال دیدگاه به عنوان مهمان ثبت نام یا ورورد به ناحیه کاربری.
امتیاز به این پست:
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک موقعیت شما
لطفا کد امنیتی زیر را وارد کنید
امروز : جمعه, 07 ارديبهشت 1403 12:30 ب ظ